این سرخی غروب که همرنگ آتش است!
می آیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است
از لابلای آتش و خون جمع کرده ام
اوراق مقتلی که که خبرها در او گم است
دردی کشیده ام که دلم داغدار اوست
داغی چشیده ام که جگرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
طوفان کربلاست که سرها در او گم است
........
"حتما" کتاب "با کاروان نیزه" علیرضا قزوه را پیدا کنید و بقیه این شعر و سایر اشعار زیبای عاشورایی آن را بخوانید!
کلمات کلیدی :