سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، او را از گناهانْ حفظ می کند و پاداشش را برابر چشمانش می نهد . [امام صادق علیه السلام]

فتوبلاگ1/ این شهدا را نجات دهید!

ارسال‌کننده : ح.کنجکاو در : 91/2/8 12:15 صبح

دو سال پیش بود یعنی سال 89، همین موقع ها، اوایل اردیبهشت ماه خبری به ما دادند که عمری(منظور عمر دانشجویی است!) منتظرش بودیم. قرار است به مناسبت شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) دو شهید گمنام را در دانشگاهمان به خاک بسپارند. همه بچه ها خوشحال بودیم که بالاخره شهدا به دانشگاه ما لطفی کردند و مدفنشان را دانشگاه ما انتخاب کردتد. اول از جا شروع شد که بچه ها رفتند به دنبال پیدا کردن جای مناسب برای شهدا. بچه ها از قسمت های مختلف دانشگاه عکس می گرفتند و برای سردار باقرزاده برای انتخاب نهایی می فرستادند. آخر سر توسط سردار باقرزاده تصویب شد که شهدا را پشت مسجد دانشگاه به خاک بسپاریم(البته همه مکاتبات تلفنی بود). بعد از آن کار ما شد تهیه و تدارک برای مراسم تدفین. چیزی در حدود یکه هفته اکیپی تقریبا 15-20 نفری مشغول مقدمات مراسم تدفین شدند. از منی که امتحان الکترونیک 2 با استاد سخت گیری به اسم م.ش داشتم تا حتی کسانی که قبلا درسشان تمام شده بود و فارغ! شده بودند. همه در همین حالی که مشغول تهیه و تدارک مراسم بودیم در فکر این بودیم که بعد از این چه کارهای فرهنگی مفیدی می توانیم انجام دهیم و خلاصه خدا عجب لطفی به ما کرده. مراسم، فردای سالروز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) برگزار شد. که انصافا هم تشییع جنازه گرم و با شکوهی بود. از بچه های تدارکات که پرسیدم گفتند که حدودا 6000 تا لیوان شربت پخش کردند که اگه به طور متوسط هر کس یکی و نصفی شربت خورده باشد میشود 4000 تشییع کننده.
البته غربت شهدای ما تازه از همین جا شروع شد. از فردای مراسم به غیر از کارگرانی که مشغول بنای یادبود این شهدا بودند بسیار کم پیش می آمد که از دانشجویان ارزشی کسی راه خودش را کج کند و به این میهمانان سری بزند. من هم که اگر پیاده بودم و مسیرم با آنها یکی بود سری می زدم و اگر سواره بودم به غیر سلامی دیگر هیچ. نه مراسمی نه یادواره ای و نه حتی دعایی... .
حالا هم که هر موقع رد می شوم حس عجیبی دارم. حس غربت ، حس تنهایی، حس عذاب وجدان.
ای شهدا کاش به دانشگاه ما نیامده بودید و همانجا در غربت جبهه ها مانده بودید.
لااقل این طور گناهان ما کمتر بود...
                                 مزار شهدای گمنام-دانشگاه زنجان

 مزار شهدای گمنام دانشگاه زنجان1

 مزار شهدای گمنام-دانشگاه زنجان 2

"بغض در میان راه
در کویر تفته گلوی من
ساقه ای شکسته بود
گفتم : این سخنوران که بی صدا غنوده اند
وه چه خوب و خواندنی سروده اند
قطعه ای بلیغ و ناب
جاودان سروده ای به رنگ عشق و آفتاب
قطعه ای که هیچ شاعری نگفت
بهترین ترانه ای که گوش آسمان شنفت
جان من نثارشان
آفتاب شعر من همواره سایه سارشان
گفت : با تبسمی به رنگ غم
بهترین و برترین سروده ی زمانه است
شعر ماندگارشان
قطعه ی بهارشان
این زمان
دیده از نگاه و لب ز گفت و گو
بسته اند اگر چه
باز
بر لب خموششان ترانه است :
اشک را مجال های و هوی مده
گوش کن به چشم خود
در مسیر بادهای نوحه گر
بی امان به سوی جبهه می وزد
پرچم مزارشان
گفت و بغض من شکفت ."
قطعه شهدا-مرحوم سید حسن حسینی 




کلمات کلیدی :